پرگار لامکان
مدار نقطه بینش نجات جان گردید
به دور نقطه چو پرگار لامکان گردید
به صوت دلکش یک عندلیب وقت سحر
دلم مرید و هواخواه آن اذان گردید
کجا شد آنهمه شور و نشاط عمر ، چه شد ؟
که شوق و ذوق به بازیچه زمان گردید
به تیر حادثه افتاده ام زمین در خون
حکایتم بر ِ صیاد بی امان گردید
ز بخت خویش نمی گیرم آن زمام مراد
دهان نغمه سرایم چه بی زبان گردید
کجا روم ز که پرسم سراغ بذر امید ؟
که باغ عمر و جوانی همه خزان گردید
سرشک دیده ی روشنگر این فسانه سرود
تمام زندگی ام ناله و فغان گردید
نويسنده : روشنگر