آتش شوق
لحظه ای نیست که از یاد تو غافل باشم
جز به غیر تو به کس من متمایل باشم
سرم از دایره ی کون و مکان بیرون است
که شنیدست در این دایره غافل باشم ؟
من ندانم که سرانجام چه خواهد بودن
بهتر آنست که از بهر تو کامل باشم
لعبت مرثیه خوان دل من بودی تو
ای خوش آندم که در اعداد دلایل باشم
سینه ام زآتش شوق تو چو آتشکده ایست
سرکشد شعله ام ار با تو مقابل باشم
قبله گاه دل دیوانه نمیدانم چیست
هر کجا هست تو هستی به تو مایل باشم
که بیایم و به پابوس تو افتم هر روز
ورنه روشنگر دیوانه ی جاهل باشم
نکند بر من سرگشته عتابی بکنی
که در این کار بگویی تو که کاهل باشم
نويسنده : روشنگر