وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1 / 1393
آتش شوق

آتش شوق

لحظه ای نیست که از یاد تو غافل باشم

جز به غیر تو به کس من متمایل باشم

سرم از دایره ی کون و مکان بیرون است

که شنیدست در این دایره غافل باشم ؟

من ندانم که سرانجام چه خواهد بودن

بهتر آنست که از بهر تو کامل باشم

لعبت مرثیه خوان دل من بودی تو

ای خوش آندم که در اعداد دلایل باشم

سینه ام زآتش شوق تو چو آتشکده ایست

سرکشد شعله ام ار با تو مقابل باشم

قبله گاه دل دیوانه نمیدانم چیست

هر کجا هست تو هستی به تو مایل باشم

که بیایم و به پابوس تو افتم هر روز

ورنه روشنگر دیوانه ی جاهل باشم

نکند بر من سرگشته عتابی بکنی

که در این کار بگویی تو که کاهل باشم





نويسنده : روشنگر