ساز عشق
هوا خوش است و معطر ز بوی عنبر ناب
چو سرو رسته ام اندر کنار بستر آب
ز جویبار محبت کفی که برگیرم
تمام عمر به خمخانه ام شود می ِ ناب
به اشک چشم وضو ساختم برای نماز
به آه و ناله و افغان که رفته ام از تاب
برای بلبل بیدل دعا کن ای عاشق
که ساز عشق نگیرد جلا ز رنگ و لعاب
میان محفل خوبان چو شمع میسوزم
به گرد شمع چه پروانه ها رود از تاب
ز سوز و آه دمام بسوخت خرمن عمر
به روی آتش بیداد همچو اشک کباب
حکایت دل غمگین ز دفترم برگیر
صحیفه ایست پراکنده گشته کهنه کتاب
چو بر مزار من آیی که نیست روشنگر
به گوش ما برسانی صدای چنگ و رباب
نويسنده : روشنگر