( صبر سوته دلان )
زمانه ایست که سوز و گداز باب شد است
تمام خاطره ها نقشه ای برآب شد است
زمان خنده بسر آمد از شراره ی آه
فضای سینه چو یک کوره ی مذاب شد است
لهیب آتش بیداد عالمی را سوخت
که صبر سوته دلان شعله ی عذاب شد است
خدا به باور دل نغمه ایست شور انگیز
خداپرستی اهل نماز بی ثواب شد است
صدای عشق چو گلبانگ بلبلی خوش بود
ترانه اش به فغانخانه ی شباب شد است
گذشت عمر در اوهام و وجه خیال
توهمی ست که سر منزلش سراب شد است
کجاست ساقی دمساز جام های تهی
بگو بیا که همه سرکه ها شراب شد است
حکایت دل مسکین و جان روشنگر
در این فضای غم انگیز عمر یک حباب شد است
نويسنده : روشنگر