وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








3 / 1394
صبر سوته دلان

( صبر سوته دلان )

زمانه ایست که سوز و گداز باب شد است

تمام خاطره ها نقشه ای برآب شد است

زمان خنده  بسر آمد از شراره ی آه

فضای سینه چو یک کوره ی مذاب شد است

لهیب آتش بیداد عالمی را سوخت

که صبر سوته دلان شعله ی عذاب شد است

خدا به باور دل نغمه ایست شور انگیز

خداپرستی اهل نماز بی ثواب شد است

صدای عشق چو گلبانگ بلبلی خوش بود

ترانه اش به فغانخانه ی شباب شد است

گذشت عمر در اوهام و وجه خیال

توهمی ست که سر منزلش سراب شد است

کجاست ساقی دمساز جام های تهی

بگو بیا که همه سرکه ها شراب شد است

حکایت دل مسکین و جان روشنگر

در این فضای غم انگیز عمر یک حباب شد است





نويسنده : روشنگر