( طوفان سرخ )
آرش کجاست
کمانگیرد
بار دگر
بر قامت بلند همت والایی
تا برنشاند تیر کمانش را
تا حد و مرز توانایی
آن پیر سالخورده خزان دیدست
می گرید از درون غم آلودش
بر حسرت ز دست رفته برنایی
داس و تبر چو رشته ی زنجیر است
بر دست و پای عاشق شیدایی
کابوس مرگ ز بن برکند
آن قامت بلند سپیداران
آوخ به سحر و فسونی چند
آن پیکر به خون تپیده ی سرداران
از دست رفت و نفسگیر است
آن طاقت سترگ شکیبایی
آن پیر سالخورده که میداند
جنگل بسوخت
مزرعه خشکید
حرمان بساط عیش منغص کرد
مینالد از درون غم انگیزش
کز دست داده آن سر سودایی
ای آفتاب لحظه تدبیر است
ای چلچراغ کاخ اهورایی
یک کهکشان ستاره امید است
در چرخش است این فلک الافلاک
نامش بلند باد گنبد مینایی
این وارهیده چو میداند
رمز هزار کوکب دولت را
میخواندت مخواب
این دست و پای در غل و زنجیر است
زین آتش نهفته به خاکستر
سرها برهنه گشته از آن افسر
قد آوران عرصه میدان ها
رزم آوران عربده کش بر جا
شمشیر دست همان شیر است
این شیر پیر گرچه به زنجیر است
لیکن بدان که شیر همان شیر است
پرچم نگاهدار ِ همان رزمم
کز دیو و دد ملول اگر باشم
گاه ِ نبرد که پیروزم
بیزار نیستیم ز رسوایی
این نام و ننگ فرو بگذار
ای عاشق اهور مزدایی
آتشفشان خامش دیروزم
یک پیر ژنده پوش پریروزم
تو عاشقم بدان
که عاشق نوروزم
میخوانمت مخواب
توانایی
نويسنده : روشنگر