وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








3 / 1394
زخمه ساز دعا

( زخمه ساز دعا )

من دل خسته به سجاده گرفتم به نماز

در زدم تا بگشایی تو در از روی نیاز

در نگاهم به حقیقت نظرم سوی تو بود

ورنه جز تو که تواند که کند رفع نیاز

ساز دل کوک نشد جز به حریم در دوست

ای خوش آن نغمه که با سوز تو آرد آواز

سعی کردم که برم راه به منزلگه بخت

تا بدست آیدم آن دولت بی سوز و گداز

هرچه کردم که به مقصد برسم هیچ نشد

نقش بر آب زدن بود که در وقت نماز

پیک خرم دلی آمد به برم وقت سحر

گفت هان بار دگر کن تو برش عشوه و ناز

گفت یک ناله پر سوز گره بگشاید

گریه آبیست که با ناله گشاید ره باز

نشود هیچ میسر که نخواهی تو ز لطف

ورنه این سعی و عمل هیچ نباشد جز آز

زخمه ی ساز دعا با دل روشنگر زن

که بری ره تو به صد پرده در پرده ی ساز





نويسنده : روشنگر