( دردی کش )
یک شب زدیم زخمه به ساز شکسته ای
با سوز و با گداز دل پای بسته ای
جان را بسوخت ناله ز بیداد این زمان
آتش گرفت خرمن یک دلشکسته ای
دردی کشی که بود لب به سخن باز کی نمود
آنگه که شرحه شرحه گفت ز تشریح خسته ای
شرحی که گفت داد دل بیقرار بود
افسانه ای ز دادخواهی از خویش رسته ای
مضراب ساز دل تو بدست آر مطربا
روشنگری ولی تو به کس دل نبسته ای
نويسنده : روشنگر