وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








3 / 1394
دردی کش

( دردی کش )

یک شب زدیم زخمه به ساز شکسته ای

با سوز و با گداز دل پای بسته ای

جان را بسوخت ناله ز بیداد این زمان

آتش گرفت خرمن یک دلشکسته ای

دردی کشی که بود لب به سخن باز کی نمود

آنگه که شرحه شرحه گفت ز تشریح خسته ای

شرحی که گفت داد دل بیقرار بود

افسانه ای ز دادخواهی از خویش رسته ای

مضراب ساز دل تو بدست آر مطربا

روشنگری ولی تو به کس دل نبسته ای





نويسنده : روشنگر