( مقصد کجاست ؟ )
زان تلخ باده ای که خرابم کند خراب
ساقی بریز ، جام تهی گشته از شراب
تا کی خمار باشم و تا کی جفا کشم ؟
وقت وفا رسیده بیا کن تو یک ثواب
خود وارهیم از غم ایام دهر دون
یک ناله سردهیم و فغان از دل کباب
اشکم ببین که بارش ابریست از درون
بالله نکرده ایم به می کار نا صواب
یاری مخواه جز می و مطرب تو ساقیا
آتش بپا کنند این دو چو یک کوره ی مذاب
یک ماهی شناور دریای رحمتم
خون میخورم مدام که میگویم آب ، آب
خود باز مانده ایم ز راهی که رفته ایم
افسوس خورده ایم ز یک کار پر شتاب
مقصد کجاست ؟ خسته ی این پرسشم هنوز
رنجی که میکشم ز سوالیست بی جواب
هوشیاری ام نداد به من هیچ پاسخی
عمری گذشت و هیچ ندیدیم جز سراب
روشنگریم و هیچ که معلوم ما نشد
زآغاز عمر تا به کنون میکشم عذاب
نويسنده : روشنگر