( بیشه ی شیران )
ما خدایی داریم
و در این شکی نیست
که خودش میداند
سرگذشتم را
که چه طوفانزا بود
گنج در ویرانه ست
و دلم در پس فردای غرورآمیزیست
که تو برخیزی و من برخیزم
که ازین خواب گران
و ازین حالت بی احساسی
و ازین لاک زمخت
همه بیرون آییم
و بدان در پس این خواب فریبی ست بزرگ
که تورا خواب کند
و نیندیشی تو هرگز
و به یک سو نگری
که در آن سوی ، بجز تاریکی چیزی نیست
حاصل خواب که در بیداریست
باز ماندن ، ز قطاریست که با سرعت برق
میرود آنجایی
که از آن بیخبری
حاصل خواب که در بیداریست
خشک گردیدن آن مزرعه ایست
که در آن جز خس و خاشاک دگر چیزی نیست
و مترسک برجای
تو خودت را بشناس
کز بن و ریشه به پیوند چه هستی ای دوست
خواب در بیداری
آفت سرسبزیست
شته ی میوه ی کالیست که در فرداها میخشکد
و فرو میریزد حاصل یک باغ بزرگ
بر زمینی که ، خشکیده ز آب
تو ز یک باغ بزرگ ، هستی ای دوست بدان
رسته ای بر لب جویی پر آب
همچو اسپیداری
نام این باغ همان ایران است
سرزمینی که بدان
بیشه ی شیران است
و تو شیری ای دوست
مگذاری که تورا در غل و زنجیر کشند !
نويسنده : روشنگر