وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








4 / 1394
بیشه ی شیران

( بیشه ی شیران )

ما خدایی داریم

و در این شکی نیست

که خودش میداند

سرگذشتم را

که چه طوفانزا بود

گنج در ویرانه ست

و دلم در پس فردای غرورآمیزیست

که تو برخیزی و من برخیزم

که ازین خواب گران

و ازین حالت بی احساسی

و ازین لاک زمخت

همه بیرون آییم

و بدان در پس این خواب فریبی ست بزرگ

که تورا خواب کند

و نیندیشی تو هرگز

و به یک سو نگری

که در آن سوی ، بجز تاریکی چیزی نیست

حاصل خواب که در بیداریست

باز ماندن ، ز قطاریست که با سرعت برق

میرود آنجایی

که از آن بیخبری

حاصل خواب که در بیداریست

خشک گردیدن آن مزرعه ایست

که در آن جز خس و خاشاک دگر چیزی نیست

و مترسک برجای

تو خودت را بشناس

کز بن و ریشه به پیوند چه هستی ای دوست

خواب در بیداری

آفت سرسبزیست

شته ی میوه ی کالیست که در فرداها میخشکد

و فرو میریزد حاصل یک باغ بزرگ

بر زمینی که ، خشکیده ز آب

تو ز یک باغ بزرگ ، هستی ای دوست بدان

رسته ای بر لب جویی پر آب

همچو اسپیداری

نام این باغ همان ایران است

سرزمینی که بدان

بیشه ی شیران است

و تو شیری ای دوست

مگذاری که تورا در غل و زنجیر کشند !





نويسنده : روشنگر