( جامه دران )
پیش من آ ، پیش من آ ، دور مشو ز پیش من
خاطره های خوب تو ، یاد من آورد به من
قامت ما خمیده شد ، سرو بلند ما تویی
بر لب جوی چشم ما ، سبزه نروید اهرمن
گم شده ام به شهر خود ، راه ز ما گرفته شد
از سر اهرمن کسی ، هیچ ندیده جز فتن
زنده دلان بگوشه ای ، مرده و سوز آه بین
بر تن این و آن بسی ، دوخته شد بسی کفن
چاره درد میکنی ، یا که بگیرم آن نفس
سینه زاغ بردرم ، کوفته بر سر زغن
بر سر شاخ و میبرد ، بیخ ، ز جهل و جور خود
تیشه گرفته بت شکن ، از نفخات بت شکن
باده بریز ساقیا ، جام تهی ست از شراب
مست ِ ز پا فتاده کن ، قامت ما شکن ، شکن
شعر ِ مذاب شهد گل ، نوش به جان خرمی
زین نفخات طالبی ، جامه دران تو از سخن
نويسنده : روشنگر