( نوباوه عشق )
چون بلا دیده این عمر گرانمایه شدم
بر سر کوی تو یک همدم وهمسایه شدم
دل من ، طفل زبان بسته بی مادر بود
عاقبت ، کودک نو باوه یک دایه شدم
چشمم از شعشعه عشق ، هواخواه تو شد
شعله ای بود بجانم زد و چون آیه شدم
زخمه ساز تو آتش بجهانم افروخت
به نواخوانی تو، یک سر پر مایه شدم
آتش عشق چو یک شعله بجانم افروخت
سوختم آخرو چون مرهم جانمایه شدم
گرچه آن بهره عشق تو زیان آور بود
چه زیانی که سراپا همه سرمایه شدم
دست روشنگر بیدل که به دامانت بود
بیخود از خویش بگردیدم و یک سایه شدم
نويسنده : روشنگر