وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1354
لحظه های واپسین

( لحظه های واپسین )

روزی که مرگ ٬گریبان مرا خواهد گرفت

و من ، در آخرین دقایق عمرم

شاهد وقوع غم انگیز ترین رخداد هستی ام خواهم بود ٬

در حسرت پایان زندگی خواهم گریست !

آن روز به گونه ای دیگر خواهم دید

و به گونه ای دیگر خواهم اندیشید.

آنگونه که اندیشه ی دوباره زیستن همه ی وجود مرا پر خواهد کرد

و من چشمداشتی به هستی کودکی خواهم داشت

که تولدش ٬ آغاز تشکل یک رقم گنگ خواهد بود .

آنروز من به منتهای شناخت این گنگی رسیده ام .

آنروز پرده های شک و ابهام از برابر دیدگان من به کناری زده خواهد شد

و حقایق تلخ هستی بر من آشکار خواهد گشت !

فریادی در فضای وجودم خواهد پیچید

و  من

به تسلیم ، تن در نخواهم داد.

زیرا احساس خواهم کرد که از بودن بی نیاز نگشته ام

و زندگی برایم پایان نگرفته است.

ولی افسوس !

فریاد من ، از مرز گلویم فراتر نخواهد رفت.

نفسهایم به شمارش خواهد افتاد

و سرانجام

مرگ ٬ بر من چیره گشته

همه چیز پایان خواهد گرفت

و من

جان به جان آفرین تسلیم خواهم نمود.





نويسنده : روشنگر