( لحظه های واپسین )
روزی که مرگ ٬گریبان مرا خواهد گرفت
و من ، در آخرین دقایق عمرم
شاهد وقوع غم انگیز ترین رخداد هستی ام خواهم بود ٬
در حسرت پایان زندگی خواهم گریست !
آن روز به گونه ای دیگر خواهم دید
و به گونه ای دیگر خواهم اندیشید.
آنگونه که اندیشه ی دوباره زیستن همه ی وجود مرا پر خواهد کرد
و من چشمداشتی به هستی کودکی خواهم داشت
که تولدش ٬ آغاز تشکل یک رقم گنگ خواهد بود .
آنروز من به منتهای شناخت این گنگی رسیده ام .
آنروز پرده های شک و ابهام از برابر دیدگان من به کناری زده خواهد شد
و حقایق تلخ هستی بر من آشکار خواهد گشت !
فریادی در فضای وجودم خواهد پیچید
و من
به تسلیم ، تن در نخواهم داد.
زیرا احساس خواهم کرد که از بودن بی نیاز نگشته ام
و زندگی برایم پایان نگرفته است.
ولی افسوس !
فریاد من ، از مرز گلویم فراتر نخواهد رفت.
نفسهایم به شمارش خواهد افتاد
و سرانجام
مرگ ٬ بر من چیره گشته
همه چیز پایان خواهد گرفت
و من
جان به جان آفرین تسلیم خواهم نمود.
نويسنده : روشنگر