( ناله عندلیب )
چه شد زمانه که هر منظری سراب شد است
درون سینه چو یک کوره ی مذاب شد است
ز اشک و آه و فغان ناله های سر به فلک
ز درد و رنج ، بلندای آفتاب شد است
بسوخت خرمن هر آرزو ز آتش دل
شرار سرکش بیداد شرح یک کتاب شد است
ز شهر دلشدگان مانده است خاکستر
به باد رفت که بنیاد آن برآب شد است
بباغ حسن چو یک عندلیب می نالم
که لانه ام ز تو ، ای اهرمن خراب شد است
خدا خراب کند کاخ پر ز نیرنگت
که کوخ جمله فقیران پر از عذاب شد است
به صدر محفل دلدادگان که غیر نشست
هزار ناله و نفرین برت عطاب شد است
به شب فسانه مخوان بیش از این تو روشنگر
که روز روشن ما پر ز پیچ و تاب شد است
نويسنده : روشنگر