( تصویری در آینه خیال )
شاید تو را در رویاهایم ببینم
و تو نیز مرا در رویاهایت ببینی .
نمی دانم زمان بر تو چگونه خواهد گذشت
و تو چگونه خواهی بود.
اگر امروز به گونه ای می خندی
فردا به گونه ای دیگر خواهی خندید!
هشدار ٬که در این گونه گونه شدن
چه بسیار ماجراهای ملال انگیز است!
هشدار ٬که هوسها در جوششی هستند
که زود در زیر یوغ می کشند و اسیر می کنند.
تو چشم خرد را برای دیدن باز کن.
اگر امروز جدا از تیرگی ها و گریزان ز رنگ و بیرنگی هایی
فردا نیز همچونان باش که امروزی.
بدان که در هر لحظه چیزی نهفته است و در هر پدیده فرجامی.
تو به فرجام ها بیاندیش و نقطه ی منتهای هر پدیده را بنگر.
هرگز از رنج از دست دادن ها و به دست نیاوردن ها بیمار گونه مباش.
زیرا همه چیز در این زمین است
و این زمین ٬ همانند ذره ای نا چیز در اقیانوس بی کران فضا
در حرکتی به سوی بینهایت است
و تو نیز به همراه این حرکت به سوی بینهایتی.
هرگز به چگونگی زندگی میاندیش.
زندگی نمایشنامه ی غم انگیزی است
که نقش انسان در آن نقشی مبهم و پیچیده است.
ماجرا در پس ماجرا فرا راه آدمی خواهد بود.
نیش ها و نوش ها با روکش های متفاوتی متظاهر خواهند شد.
بگذار تا هر چیز چهره ی واقعی خود را به تو بنمایاند
آنگاه آگاهانه خواهی زیست
و هرگز میل به مالکیت بی حساب در تو ریشه نخواهد زد.
آگاه بودن و آگاهانه زیستن
رهاوردی جز درد نخواهد داشت .
رهاوردی که من همیشه به جان پذیرای آن بوده ام
و نقطه ی شروع حرکت من به سوی ناشناخته ها بوده است.
من در گیر و دار ناشناخته ها به خود شکل داده ام
و همیشه با فانوس خرد
در دالان تاریک راز ها و رمز ها قدم نهاده ام
جستجوگر نقش خویش بوده
و در پی افق های دورتر ٬شعاع اندیشه ام را طویل تر کرده ام
تا بر قله های مرتفع اندیشه دست یابم
و بر تارک هر چیز صعود کنم.
روزی که اندیشه زاده شد
تکاپو در پهن دشت حیات شروع به تکوین نمود.
این نقطه ی آغاز بود و پایان ٬مرگ اندیشه است
و مرگ اندیشه ٬سیاهی مطلق.
آن زمان که طبیعت رویش ٬ بیهوده خواهد بود.
پس تو خود هسته ی مرکزی و ثقل سنگین همه چیزی.
آن گونه ثقلی که با وزن همه ی جهان برابری می کند.
پس وجود داشته باش .
نه بیگانه ای در فراخنای هستی
که تماشاگر طبیعتی است که مدام می روید و می خشکد.
این گونه وجود داشتن جاودانگی است
و رسیدن به غایت هر چیز.
تو در بسیاری از لحظه ها
اسیر طبیعت متضاد خویش خواهی بود.
لحظه هایی بس سنگین و دیرپا.
بسیاری از مفاهیم زندگی به صورت نقطه هایی تاریک
در ذهن تو آشوبی به پا خواهند کرد
و چون معماهای بی جواب ٬تو را به بازیچه خواهند گرفت
و تو نا آرام ٬سر در لاک خویش فرو برده
هستی را ٬عبث خواهی انگاشت.
چهره ای بیمارگونه خواهی داشت
و عصیان ٬ نجوای تو با هر چیز خواهد بود.
تو خود بدان که این لحظه ها در تکراری آسی کننده اند
و انسان آسی
بیماری است که تنها ٬ نگرشی به سوی تباهی خواهد داشت.
تو شاد باش ٬آسی مباش.
دوست بدار ٬ عشق بورز
و خود را مالک چیزی بدان که محکوم به زوال نباشد.
این تنها شرط آسی نبودن است.
به من نگاه کن که چگونه فاتحانه میزیم
و آنچه از آن من است دستخوش فرسایش نیست
و تو ٬بیاندیش به فتح خویش.
آنگاه٬ به زیبایی بیاندیش.
آن زیبایی که صعود ٬ نخستین گام رسیدن به آن است.
صعود از مرحله ی پست آنچه را که پنهان ٬در زیر قشر رنگ هاست.
رنگ هایی در منتهای خیرگی.
نويسنده : روشنگر