وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1395/2
خیال خام

 ( خیال خام )

عشق را چون طیلسان

بر خیال خام خود پوشانده ام

این خیال خام همچون مرغکی

در غروب بیکسی

بر بلندای بلند شاخک اندیشه ام

می نشیند

راه را گم کرده است

خویش را در پرده می بیند هنوز

ظلمت این قیر گون شب را به صبح

میرساند دل هراس

زین خیال خام می نالد  ز روز

روز در تنپوشی از تلبیس هاست

چون شکسته

یک تغار ماس کاسه لیس هاست

چهره درهم صورتک هایی ز بیم

از نفیر یاس و حرمان

با تنی عریان

دلی بریان ز خشم

آرزو گم کرده در وادی حیرانی ز خویش

خود جدا گردیده از اندازه بیش

عشق در آتشفشان غم بمرد

آن گل خوشرنگ و بو

در بهار عمر نادیده فسرد

غمگنانه نامه سر بسته ایست

از تن تبدار کو یک خسته ایست

این حباب بی بن اندیشه کی

این خیال خام

خود بی ریشه کی

پی برد

در عشق بی فرجامها

در گذر گاهی که دیده دامها .





نويسنده : روشنگر