( مفتون هرجایی )
بیا با ما بزن پیمانه ای در وقت تنهایی
که با مستی در آمیزم دریغا رفت برنایی
به خاک آستانت سر نهم بالله به روز و شب
گهی در خواب و بیداری و با افکار رویایی
نهالی خشک گردیدم ز بی آبی در این بستان
به باغم دیدی آن قامت به زیبایی و رعنایی
کنون روییده ام بار دگر در باغ حسن تو
به اشک دیده ام پنهان و محصولم شکیبایی
من از عشق تو در بندم که با تکریم و احسانت
ببخشایی بر این آواره ی مفتون هر جایی
بر این درگاه میمانم که در بگشایی ام آخر
تو صاحب خانه ی روشنگری ، یکتا اهورایی.
نويسنده : روشنگر