وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1395/2
مفتون هرجایی

( مفتون هرجایی )

بیا با ما بزن پیمانه ای در وقت تنهایی

که با مستی در آمیزم دریغا رفت برنایی

به خاک آستانت سر نهم بالله به روز و شب

گهی در خواب و بیداری و با افکار رویایی

نهالی خشک گردیدم ز بی آبی در این بستان

به باغم دیدی آن قامت به زیبایی و رعنایی

کنون روییده ام بار دگر در باغ حسن تو

به اشک دیده ام پنهان و محصولم شکیبایی

من از عشق تو در بندم که با تکریم و احسانت

ببخشایی بر این آواره ی مفتون هر جایی

بر این درگاه میمانم که در بگشایی ام آخر

تو صاحب خانه ی روشنگری ، یکتا اهورایی.





نويسنده : روشنگر