وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1395/2
جان جهان

 ( جان جهان )

هرچه خدا خواست همان میشود

زیر و زبر کون و مکان میشود

آنچه بخواهیم در این کار زار

حاصل آن را که ضمان میشود ؟

چشم بهم مینهی از خستگی

روح تو در خواب روان میشود

میرود آنجا که ندانی کجاست

خاستنت بانگ اذان میشود

بانگ اذان باعث بیداری است

چیست که آن ورد زبان میشود ؟

جوهر معنا که به میزان نهی

سنجش جان را به قپان می شود ؟

چونکه خدا خواهد از بهر دوست

نیک بدان ، پیر جوان میشود

بهر خدا گر بنویسی بدان

جوهر آن جان جهان میشود

عمر چو در بیخبری طی که شد

آخر آن باد وزان میشود

بیخبر از ذات خداوندگیش

منظره ی دیو و ددان میشود

هان تو بیا رقص سماعی بکن

آنچه چنین است چنان میشود

خنده کن و لب تو به ساغر بزن

عاقبتش سود و زیان میشود

اوست که میداند و ما ابلهیم

این گذر عمر چسان میشود

ظلم ز بنیاد که برکنده شد

هر چه نهان است عیان میشود

نقش و نگاریست جهان مجاز

حق و حقیقت چه نهان میشود

چونکه ندانیم پس پرده چیست

جان که چو دادیم بیان میشود .





نويسنده : روشنگر