( گداختن )
عمری گذشت و با دل دیوانه ساختیم
در جمع غیر ، نقد جوانی بباختیم
بر مرکب خیال ، بی مدد عقل چاره جو
در رزمگاه عشق هراسانه تاختیم
در آخرین دقایق پیروزی خیال
خود را در این مبارزه آخر شناختیم
در سر هوای دولت و اقبال عشق بود
با زخمه مراد نغمه سازی نواختیم
چون چشم ما رخ پروانه دیده بود
مانند شمع هستی خود را گداختیم
نويسنده : روشنگر