( گواه صبر)
گواه صبر به چشم دلم شکوفاییست
که نو بهار ظفر حاصل شکیباییست
شکایت همه از غصه های جانفرساست
که خود حکایت درد است و رنج تنهاییست
درون خلوت تنهایی از دریچه چشم
نگاه بر رخ دیو است و ضد زیباییست
امید وصل در این باغ پر ز حسن و جمال
در آرزوی دیدن یک دلبری که رعناییست
ز ارتفاع کمالات این بلند قدان
مپوش دیده که آن خاطرات برناییست
سواد دفتر دل را به آب دیده بشوی
که درس مکتب ما دلبری و شیداییست
ز عقل مصلحت اندیش خود در آشوبم
عقال عاطفه را گفته است داناییست
ز تنگ چشمی این حاسدان چه بیزارم
مراد منظر چشمم دلی که دریاییست
به زیر سقف خیالات آن مگس پرواز
تصوریست درونش که خویش عنقاییست
نويسنده : روشنگر