( کوچه باغ )
کوچه باغیست جوانی که گذر کردم از آن
با همه شوکت و زیبایی و آن رعنایی
در گذر گاه زمان جای درنگی خوش بود
آ ه و افسوس که شد عاقبت آن زیبایی
همه تصویر خیالین دلم بود دریغ
نقش آن در گذر آب روانی افتاد
حالیا اشک در آیینه چشم من پیر
گویدم یاد جوانی و جنونم خوش باد
با صدای دلکی نیلبکی خوش بودم
بیخبر بودم از این همهمه بود و نبود
وزش باد برایم چه ترنم زا بود
نه زیان بود در افکار من خسته نه سود
خستگی نیمه راهیست که آن طی شده است
کاسه چشم پر از همهمه و غوغا شد
آتش افروز شد آن اهرمن زشت و پلید
غم و اندوه در آیینه دل پیدا شد
کوچه باغی که پر از خاطره های خوش بود
ناگهان گشت چه مخروبه یک دیوانه
شمع ها سوخت در این خانه تاریک و نماند
روشنی بخش برای دل یک پروانه.
نويسنده : روشنگر