( مادر ... )
مادر تو کیستی؟!
بگذار دست هایت را ببوسم
و
دوباره
به آغوش گرم تو باز گردم
ای
گرمی بخش من.
کاش می توانستم
ستاره ها را
از آسمان فرود آورم
و
با
فریاد خفته ای
بگویم
مادر
از آسمان
برایت ستاره چینی کرده ام
چون
بر این
گسترده زمین خاکی
چیزی نیافتم
که
نثارت کنم.
گر چه میدانم
حتی
ستاره های آسمان
برایت
ارمغانی بی بهاست.
باید نامت را بر پهنای همه فلک نوشت
تا
فراتر از کهکشان ها
بدانند
که تو
مادری
دست هایت خالق زندگی
و
نوای لالا ئیت رویانگر نخستین جوانه های عشق و احساس آدمیست.
بعد از خدا ی ٬می پرستمت
هستیم را نثارت می کنم
چون تو مالک هستی منی
مادر
چگونه
بر خود ببالم که از آن خویشم؟
هرگز هرگز
چگونه از یاد می برم پاسداری شب های تو را
که
نگران و پر اضطراب
در کنار گهواره ام به صبح می رساندی
و
من
چهره خسته ات را قبل از طلوع خورشید میدیدم
مادر
من
اگر
چون توده هیزمی در آتش فتنه ها سوختن آغاز کنم
تو
از سوختنم باز خواهی داشت
و
چون ابری بر من می باری تا شعله هایم فرو کش شوند.
مادر
چگونه از یاد می برم؟
هرگز هرگز.
باید
تاجی از گلها وشقایق ها بر سرت نهم
که
تو
چون بهار جاودانه ای.
آغوش پر مهرت مهد پرورش مردان عالم است.
مردانی که
تاریخ را
دگرگونه کرده اند.
چگونه
بر خود ببالم که از آن خویشم؟
هرگز هرگز
بعد از خدای ٬ می پرستمت.
هستیم را نثارت می کنم.
چون تو مالک هستی منی.
نويسنده : روشنگر