امید به رحمت خدا باید داشت
در سایه لطف او صفا باید داشت
چون بلبل عاشقی که در وقت سحر
در باغ وجود صد نوا باید داشت
---
پرگارم و گرد نقطه ای میگردم
از پا نفتاده و نمیگردم خم
سر تا به قدم که استواریم هنوز
چون نفخه ی اوست در وجودم هر دم
---
آشفته تر از آدم شیدایی نیست
در ملک دلش به غیر زیبایی نیست
در محفل انس ، گوشه گیر است مدام
تنهاتر از او همدم تنهایی نیست
---
ای وای چه زود ما زمینگیر شدیم
بی شهد وصال عاقبت پیر شدیم
یک عمر نشد که شاد و خرسند شویم
از بودن خود براستی سیر شدیم
---
بسم الله تو ورد زبانم بود است
هر شام و سحر عجین جانم بود است
هر روز که سرگشته تر از دیروزم
حیرت زده ام کجا مکانم بود است ؟
---
ما خانه بدوش دل دیوانه شدیم
بر شمع وجود همچو پروانه شدیم
هر در که زدیم روی ما باز نشد
چون دلشدگان به کنج ویرانه شدیم ./
نويسنده : روشنگر