وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1395/6
هیچ یادت هست ؟

( هیچ یادت هست ؟ )

نازنین ام

اولین دیدار یادت هست ؟

با برق نگاهت

آتشی بر جان من افروختی

رفتی

دل من سوختی

پس کجا شد

وعده های روز دیرین

گردش صحرا و نور روشن خورشید زرین ؟

هیچ یادت هست ؟

آه

آنجا جویباری بود و سروی

هیچ یادت هست

در آب روان

 با من چه کردی ؟

باز میگردی ؟

که بر زخم دلم مرهم گذاری ؟

ورنه من تا لحظه های واپسین

تا آن دم آخر

که جانی در بدن دارم

به یادت اشک میریزم به زاری

نازنین ام

من کتاب عمر را

تورق زنان

میخوانم اما

نقش زیبای تو در آن

در غباری تیره و تار است و من

گمگشته ام در این رمه غوغا

نمیدانم چه هستم

کیستم

اهل کجایم

چون که ناپیدا شدی

من نیز ناپیدا ز خویشم

گر بیایی

بار دیگر

آتشم از زیر خاکستر

نمایان میشود

ای نازنین ام !





نويسنده : روشنگر