وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1395/7
بگو چه کنیم

( بگو چه کنیم )   

نقاب چهره برانداز و رخ به ما بنما

که جان به لب رسیده و ما مانده ایم بس تنها

در این هیاهوی دنیای دون بگو چه  کنیم

ز پا فتاده و درمانده ایم ، خاک بر سرما

چو بلبلی که قفس تنگ گشته است بر او

به آ ب و دانه اسیریم و بسته است درها

دریغ ، عمر گرامی گذشت و بی ثمریم

در این سراچه  پر  های و هوی و  پر غوغا

ز ناله های شب و روز ما نمی یابی

رهی برای رهایی ز روی لطف و وفا ؟





نويسنده : روشنگر