وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1395/7
قاب کهنه

( قاب کهنه )  

فراموشم نمیکردی فراموشت نمیکردم

به درمانم نکوشیدی ، تو خود دیدی که پر دردم

طبیب درد تنهایی ، نباشد کس در این دوران

از این پس تا که هستم من ، ببین رخ زرد رخ زردم

خریدار محبت بودم و عزلت گزین گشتم

چو قاب کهنه ای بر سر در ِ ایوان ِ پر گردم

ثمر کی میدهد عمرم در این بازار بی رونق

دکان عاشقی بستم در آخر ، بین چه خونسردم

کبوتر بچه ای بودم فراز شاخه سروی

به باغ آرزوها می پریدم با تو من هر دم

جفا کردی ، وفا کردم ، به خوابت دیده ام شبها

دعا کردم برایت تا بیایی در شب قدرم

چه دعوی داری ای معشوقه رعنای زیبا رخ ؟

من از دیوانگی بس شکوه ها از تو چنین کردم

کنون آواره هر کوی و برزن گشته ام مجنون

بیابانگرد لیلایم به دنبال تو میگردم





نويسنده : روشنگر