( قاب کهنه )
فراموشم نمیکردی فراموشت نمیکردم
به درمانم نکوشیدی ، تو خود دیدی که پر دردم
طبیب درد تنهایی ، نباشد کس در این دوران
از این پس تا که هستم من ، ببین رخ زرد رخ زردم
خریدار محبت بودم و عزلت گزین گشتم
چو قاب کهنه ای بر سر در ِ ایوان ِ پر گردم
ثمر کی میدهد عمرم در این بازار بی رونق
دکان عاشقی بستم در آخر ، بین چه خونسردم
کبوتر بچه ای بودم فراز شاخه سروی
به باغ آرزوها می پریدم با تو من هر دم
جفا کردی ، وفا کردم ، به خوابت دیده ام شبها
دعا کردم برایت تا بیایی در شب قدرم
چه دعوی داری ای معشوقه رعنای زیبا رخ ؟
من از دیوانگی بس شکوه ها از تو چنین کردم
کنون آواره هر کوی و برزن گشته ام مجنون
بیابانگرد لیلایم به دنبال تو میگردم
نويسنده : روشنگر