(برگریز خاطرها )
ای نور دیده ام به خدا می سپارمت
مانند جان خویش بدان دوست دارمت
بذر هنر چو دست من افشاند در دلت
باران اشک پای تو چون من ببارمت ؟
در باغ حسن سرو سهی گشته ای بناز
آهی عمیق از دل خود من برآرمت
آتش گرفت این دل شیدایی ام بیا
دود خیال خاطر خود می شمارمت
یادش بخیر مکتب عشق و بهار وصل
در برگریز خاطرها چون بیارمت ؟!
نويسنده : روشنگر