وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1395/7
اخم

( اخم )  

اخم کن جانا که با اخم تو من هم خو گرفتم

خوی تو خویی ست کز خوی تو من هم بو گرفتم

تلخ و شیرینی و با ناز و ادا  دل می ربایی

در نگارستان حسنت من گل شب بو گرفتم

در حراج عشق خوبان یافتم سیمین عذاری

دلخوشم در عمر خود چون یک کمان ابرو گرفتم

دوره گرد شهر عشاقم خریدار محبت

بر سر هر کوی و برزن من بسی دلجو گرفتم

همچو شمع خامشم در بزم عیاران نشسته

رقص تو دیدم چو پروانه که من هم سو گرفتم





نويسنده : روشنگر