وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1395/7
کار پنهانی

( کار پنهانی )   

چه کاری کرده ای پنهان که بگریزی ز ما آخر

هویدا کن بگو تا خود رها گردی رها آخر

نجات از صدق خود بستان که می یابی صفایی خوش

چرا با آینه خود میکنی جور و جفا آخر ؟

من و آیینه پیوندی که از روز ازل بستیم

ز سر تا ناخن انگشت داریم این صفا آخر

خدا میداند از اسرار پنهانی ، نمیدانی ؟

تو نادانی از این اعجاز نا پیدا ، چرا آخر ؟

نخستین روز با تو گفتم از سر وفاداری

بیا با من بیا می باش در بند وفا آخر





نويسنده : روشنگر