( الامان )
ملعبه دست شد دین خدا الامان
زود به فریاد رس مهدی صاحب زمان
جان به لب آمد کنون ، پای بنه در رکاب
شاهد قدسی تویی ، زیر و زبر شد جهان
با دم عیسی مسیح زنده کن این مردگان
یا که چو موسی بیا هادی فرعونیان
چهره به زیر نقاب ، چند تو ، ای آفتاب
در پس ابری سیه رخ بنمایی نهان
بخت همه تیره شد ، تخت شهان واژگون
رایت اقبال را بام ِ همه برنشان
ای شه صاحب زمان پرده نشینی چرا ؟
آه ، تو نشنیده ای ناله و آه و فغان ؟
جایگهت چاه نیست ای شه بالا نشین
مردم عامی نگر سر به چه جمکران
زین که نهی بر سمند ، پا که نهی در رکاب
داد سخن میدهم با همه سحر بیان
کشور صاحب زمان بیمه الطاف توست
ورنه که طوفانی است همره باد خزان
چشم به راه توییم روز و شب ای منجیا
ناجی قرآن تویی پیش همه منکران
وه که جهان ملتهب زآتش بیداد گشت
غلغله برپا شده در همه کون و مکان
پهنه دریای خون گستره ای یافته
وه که چه طوفانی است حوزه خاورمیان
دین که خرافات شد ، محو طلسمات شد
جادو و سحر و فسون ، موعظه بانیان
درهم و دینار گشت ورد زبان همه
این رمه غوغا نگر در بر ِ صاحبقران
تیر بنه در کمان ، دست به شمشیر بر
ریشه بیداد کن ، داد همه برستان
بلکه تو آیی جهان گلشن و باغی کنی
در کف این دشت خون ، ساقه درختی نشان
هیچ نباریده است نم نم باران به باغ
دست دعایی برآر بر در این آستان
پرده نشین گشته ای ؟ منتظران جان به کف
مردم دوران نگر ، داده ز کف آشیان
نويسنده : روشنگر