وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1395/7
خنده جام

( خنده جام)

یک شب صنمی داد به ما جرعه شرابی

همراه دف و داریه و چنگ و ربابی

یک بوسه از آن لعل لبانش که چشیدیم

افسانه شد آن در دل یک کهنه کتابی

لب تشنه نماندیم در این دشت عطشناک

بر آن عطش خفته رسان جرعه ی آبی

در میکده آشوب چو دیدیم و پریشان

رخساره هر  می زده دربند عذابی

می  خورده قی کرده لایعقل بد مست

با ماهرخی کرد خطابی و عتابی

با ، خنده یک جام ، که لا جرعه بنوشی

غم ، خانه خمار، شود بند سرابی





نويسنده : روشنگر