( بیگانه با خویش )
آهنگ بد مستی مکن ، بر مسند عیاری مکن
خود را به نادانی مزن یا آنکه هوشیاری مکن
دلریش ما را کرده ای از گفتن تکرارها
گفتی و گفتم بارها ، گفتار بازاری مکن
ما شاهدان رقص تو ، دستار از سر وارهان
در جمع صوفی مسلکان ، درویش ، درباری مکن
نشتر مزن بر زخم ما ، ای نا طبیب تند خو
ظاهر فریب بد منش ، در پیش ما زاری مکن
چون مست قدرت گشته ای ، خم را به ساغر کرده ای
کاری چنان پنهان کنی ، آهنگ مکاری مکن
ما بر بساط این جهان ، بنشسته و شادی کنان
تسبیح گو با خنده ها ، بیجا عزاداری مکن
یکدم شرار آتشی ، از آستان کبریا
بر خرمن عمرت زند ، با ما جفاکاری مکن
با ناکسان پیش کسان ، خو کرده چون لولی وشان
بر ما هویدا گشته این ، از روی ناچاری مکن
در دادگاه دادها ، رایی تو بر کشتن دهی
بهر خدای عاشقان ، این حکم را جاری مکن
نويسنده : روشنگر