وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1395/7
بیگانه با خویش

( بیگانه با خویش )

آهنگ بد مستی مکن ، بر مسند عیاری مکن

خود را به نادانی مزن یا آنکه هوشیاری مکن

دلریش ما را کرده ای از گفتن تکرارها

گفتی و گفتم بارها ، گفتار بازاری مکن

ما شاهدان رقص تو ، دستار از سر وارهان

در جمع صوفی مسلکان ، درویش ، درباری مکن

نشتر مزن بر زخم ما ، ای نا طبیب تند خو

ظاهر فریب بد منش ، در پیش ما زاری مکن

چون مست قدرت گشته ای ، خم را به ساغر کرده ای

کاری چنان پنهان کنی ، آهنگ مکاری مکن

ما بر بساط این جهان ، بنشسته و شادی کنان

تسبیح گو با خنده ها ، بیجا عزاداری مکن

یکدم شرار آتشی ، از آستان کبریا

بر خرمن عمرت زند ، با ما جفاکاری مکن

با ناکسان پیش کسان ، خو کرده چون لولی وشان

بر ما هویدا گشته این ، از روی ناچاری مکن

در دادگاه  دادها ، رایی تو بر کشتن دهی

بهر خدای عاشقان ، این حکم را جاری مکن

 





نويسنده : روشنگر