( قلب شکسته )
دردی نهفته دارم با کس نمیتوان گفت
هر لحظه بیقرارم با کس نمیتوان گفت
در سینه آتشی هست کز شعله اش بسوزم
قلبی شکسته دارم با کس نمیتوان گفت
در بوستان عشقم چون غنچه ای شکفته
اما کنار خارم با کس نمیتوان گفت
نا اهل از محبت تشویش خاطرم کرد
با ناکسان چه کارم ، با کس نمیتوان گفت
در دشت سینه من ، دریای خون چه جاریست
صحرای لاله زارم ، با کس نمیتوان گفت
بر پشت طفل دوران ره میسپارم اما
مانند کوله بارم با کس نمیتوان گفت ./
نويسنده : روشنگر