وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1395/8
یار پنهان

(  یار پنهان )  

مرا سر گشته کردی تو در این دنیای حیرانی

برایم یک معمایی که حل نا گشته میمانی

ز عشقت پای در بندم چرا چون شعله ورگشتم

اگر خاموش گردم من چه ماند جز پشیمانی

من و شبهای تنهایی که یار و مونسم هستی

امید عافیت دارم ز تو ای یار پنهانی

پریشانحالی ام در دفتر عمرم رقم خورد است

نصیبم نیست از روز ازل جز این پریشانی

تو تصویری در آیینه که هر چشمی نمی بیند

من از تصویر خود تصدیق بنمودم که چونانی ./

 





نويسنده : روشنگر