وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








8/95
نازم بکش

( نازم بکش )
انصاف بده که ناگزیرم
 هر روز دعا کنم بمیرم
در بارگهت به دادخواهی
من آمده ام و سر به زیرم
چون شیر ژیان به بیشه زاری
خوابیده و از شکار سیرم
روبه صفتان به رزم آیند
افسوس و دریغ من اسیرم
در جنگل مار و مور و  مرغان
یک باشه نشسته بر سریرم
در عرصه کارزار گرگان
شمشیر بدست گرچه پیرم
من در طلبت چو یک تنورم
با کاسه ی سر خمیر گیرم
اقبال اگر که رو نماید
تاجی به سرم بنه ، امیرم
در کشور حسن عاقبت سوز
فریاد برآورم ، سفیرم
بر ساز فلک تو زخمه ای زن
از پرده بم بیار زیرم
نازم بکش و تو خلعتی ده
بر تن تو بپوش یک حریرم .
 




نويسنده : روشنگر