وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








8/95
گم کرده راه

 
(  گم کرده راه )  
مقبول درگاه کی میشوم آه
از خویش دورم گم کرده ام راه
بر آستانش سر مینهم شب
همچون گدایی در پشت درگاه
گر مستنیرم خورشید من کو
ماه منیرم از روی چون ماه
 چون حسن یوسف انگیزه ای شد
انداخت او را اندر ته چاه
چون باخت کردم در نرد بازی
خوشدل چو بودم بودی تو بدخواه
زیبا چو بودی شیدا شدم من
در عشقبازی بودم چه گمراه
گر در مقامی بودم زمانی
اقرار دارم تو میدهی جاه
با زخمه بر ساز ، گر همنوایم
از دل بریزم اشک شبانگاه
رفتم به صحرا رستم چو لاله
خوندل چو گشتم من گاه و بی گاه
با عندلیبی دمساز گشتم
رمزی به من گفت وقت سحرگاه
وقت سه گاهم با مویه سازم
در شور و ماهور یاراست پنجگاه
شیدا که شد دل ، تنها بماند
جز عشق حق نیست او را مددخواه  
درمان هر درد جز عاشقی نیست  
تنها که شد دل دردیست جانکاه .
 




نويسنده : روشنگر