( عنکبوت )
تو بگو دردت چیست ؟
دردم از هستی نامعلومیست که به افسانه شباهت دارد
چشم بر تارک یک قله کوه
دیده بر برگ گل یاسمن و یاس که می اندازم
به نسیمی که وزد با خنکایی جانبخش
برف و باران
غرش رعد که بارانخیز است
همه نامعلوم است
فهم من محدود است
و من از چنبره یک تهدید
که به شک میماند
خویش در آینه مردم چشم
عنکبوتی بینم
که لعابی ز دهانش سازد
تار می تارم و من
حبس در تار خودم
و اسیرم در آن
عنکبوتیم در این دایره
دادم این است
خانه ام سست و ز بنیاد کج است
خانه بر ساحل دریای عدم میسازم
دردم این است بدان .
نويسنده : روشنگر