وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








8/95
عنکبوت

( عنکبوت )     

تو بگو دردت چیست ؟

دردم از هستی نامعلومیست که به افسانه شباهت دارد

چشم بر تارک یک قله کوه

دیده بر برگ گل یاسمن و یاس که می اندازم

به نسیمی که وزد با خنکایی جانبخش

برف و باران

غرش رعد که بارانخیز است

همه نامعلوم است

فهم من محدود است

و من از چنبره یک تهدید

که به شک میماند

خویش در آینه مردم چشم

عنکبوتی بینم

که لعابی ز دهانش سازد

تار می تارم و من

حبس در تار خودم

و اسیرم در آن

عنکبوتیم در این دایره

 دادم این است

خانه ام سست و ز بنیاد کج است

خانه بر ساحل دریای عدم میسازم

دردم این است بدان .





نويسنده : روشنگر