وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








9/95
پلاس شب

( پلاس شب  )

دیشب صنمی خواب من آمد به تمنا

گفتا که در آیینه دل چهره بیارا

برخیز ز خوابی که تورا سست نمود است

با من تو بیا تا که بگویم به تو تنها

تا خواب و خورت مرتبه ات را بگرفت است

اندر دو سرا هستی تو ، هست چه بیجا

از زیر پلاس شب و با کهنه کتابم

بیدار شدم دیده گشودیم چه زیبا

خواب از سر ما برد چو خورشید جهانگیر

از پرتو نورش بشدم شاهد شهلا

با جان جهان رشته الفت چو ببستیم

اندر چمن حسن ، چه گشتیم چو گلها

گفتا ملک قدسی ام از عرش به فرشم

خود آمده ام هیچ ندانی تو معما

این خواب خوشی بود چو افسانه سرودیم

این قصه که من زنده شدم با دم عیسی

عمر گذران آب و چو جویی گذران است

تصویر تو ثابت بود ای هستی بیتا .

 





نويسنده : روشنگر