وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








10/95
سر جمال

 ( سر جمال )   

گفت پروانه به شمعی در شب

که من از شعله تو میسوزم

خنده شعله رقصانت را

دیده بر گریه تو میدوزم

خنده با گریه درآمیخته است

قامت استاده چه کوتاه شدی

من در ابهام بلند و پستی

کوهی استاده و چون کاه شدی

گفت ای عاشق رخساره من

راز بنهفته و سریست جمال

کی به زیبایی آن دسترسی

میرسی آه ، به سرحد کمال ؟





نويسنده : روشنگر