( موج کف آلود )
من بر فراز موج کف آلود زندگی
زورق به تاخت میبرم
چونان که ساحلی
در دوردست ها
میخواندم به خویش
دریای زندگیست که مواج میشود
با جزر و مد بحر کف آلود
گاهی هراسناک
ز گرداب ها شوم
گاهی خفیف ناله و فریاد خفته ام
از غرشی ست
کز آن رعد پر ستیز
گاهی هراسناک من از خویش میشوم
خو کرده ام به موج
چونان حباب بر شوم از موج تا به اوج
اما کجاست
ساحل آرام تا روم
بر صخره ای نشسته و با جامی از شراب
خونین شفق به رنگ شقایق
ز آب و تاب
افتاده ای به خواب
رویای خویش
در پس یک آفتاب را
خود آورم به پیش
آوخ که بادبان زورق من پاره گشته است
آوخ ز موج کف آلود زندگی .
نويسنده : روشنگر