وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








11/95
سر سودایی

( سر سودایی )       

ای وای من همیشه پریشانم

دردم نهفته است و نمیدانی

در ابتدای راه مه آلودم

در انتها دچار پشیمانی

دریای دل همیشه که طوفانیست

گرداب ها به خیل غمم افزود

در حسرت از خسارت هستی سوز

گم گشته زیان دیده ام چه سود

عمری تباه گشت و نمیدانم

آخر کجاست منزل و ماوایم

یک کاخ زرنگار به خوابم بود

بیدار گشته برخاستم از جایم

دیدم که خواب بود و خیالی بود

آن خاطرات خوش چه سرابی بود

در سر هوای شوکت ناسوتی

در دل مرا هزار عتابی بود

عمری خیال خام به سر پختیم

کودک مآب بودم و رویایی

بگذشت هر چه بود زیان دیدیم

ما را چه سود با سر سودایی .

 





نويسنده : روشنگر