( همنفس )
هزار جان گرامی فدای همنفسی
که میرهاندم از تنگنای یک قفسی
بخوان ترانه عشاق و چنگ را بنواز
به زخمه ای که رساند به گوش دادرسی
در این سرای مجازی به هیچ در بندم
حقیقتی ست که پنهان نمیشود ز کسی
بهار بود و جوانی و شور و شیدایی
بهار رفت و به پیری به داد ما نرسی
چو عندلیب خزان دیده ام پر از فریاد
چه میکشیم بباغی ز تیغ خار و خسی .
نويسنده : روشنگر