( برف )
یاد داری که برف میبارید
و درختان سفید پوش شدند
و کلاغی سیاه و بد منظر
سوگوار از سر پریشانی
قارقار عزای را سر داد
کفن از برف دید و سخت گریست
بی خبر بود زانکه این تنپوش
بر بلندای قامت آن سرو
جاودان جامه ایست کز این رخت
زنده خواهد شد و بگیرد تخت
تخت و بختی از آن کفن یابد
باغ را باز در سخن یابد
سبزه در سبزه و گل و ریحان
جویباری ز آب پر هیجان
آفتابی فراز خود بیند
قوس رنگین کمان سبز و سرخ و سفید
شیر و خورشید و منحنی شمشیر
بیرق زندگی فراز آید
از بهاران در اهتزاز آید
زندگی ساز بود برف سفید
آن سیه روی سوگوار، ندید
کفن آنجا که زندگی ساز است
برف و سرما که نغمه پرداز است
چشم باید گشود بر دوران
گاه برف است و گاه هم بوران
سرو استاده باش پر لبخند
زندگی جاری است در آوند.
نويسنده : روشنگر