( اشک دل )
گاهی برای خودم گریه میکنم
در دل
که نه پیداست اشک آن
رنجیست جانگداز
که ندانی تو کیستی !
در این فراخنای پر از حیرت
شاید که من
گرد وغبار خاطره ای باشم
کز کاروان رفته
بجا ماندست
شاید که من
رویای یک پرنده پاییزم
یا خواب گران کودکی
در کجاوه یک کاروان به شب رفته
نمیدانم
من در کجای این دشت لاله خیز
روییده ام
که با داغ نام و ننگ
بیگانه ام هنوز
شاید که من مترسک تاریخ ام
یا آن کتاب کهنه ناخوانده ام هنوز
نمیدانم
شاید رویای من
هزار سال دگر تعبیر میشود
شاید جنینی باشم در بطن قطره ای
که میچکد از ابری
در یک بهار نو رسیده
در فصلی
غیر از فصول سال
اشک دلم
هزار دانه مروارید
میکارد او
به سینه پر دردم
شاید که دستی
یکروز
از آستین فرادستی
برون آید
شاید
که سینه ریز کسی گردم
که در رویای هزار ساله شبم آید
و صبح سپید را
هدیه او سازم
در افسون یک نگاه
نمیدانم
گاهی برای خودم گریه میکنم !
نويسنده : روشنگر