وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








2/96
هوای دلگیر

( هوای دلگیر )

هوا دلگیر و مه آلود و در چشمان من خاکستری رنگ است و یکدم من نمی آسایم از ترس هزاران دشنه های تیز خونریز جنون آمیز جلادان شهر بی سر و سامان که در زیر لگد میکوبد آن جلاد. کز باد غرور خویش بس مسند نشین گشته ست و با اهریمن بدکار همدست است و از کوچ پرستوها و از آوای زیبای قناری ها که در بند و قفس بس ناله های زار را دارند چه میداند ؟! چه میپرسد ؟! که در خواب است و خرناسه کنان در غفلت از سیلاب های شوم سیل آسا که ویران کرده و در زیر این آوارهای خانه های سست و بی بنیاد چه می میرند و جان بر لب چه پیرانند ناخوش با زنان با کودکان در کوچه های شهر ویلانند و سرگردان و از تنپوش محرومند در سرمای سرد این زمستان سیه برفی که میبارد چه نازیباست در چشمان کمسوی هزاران پیر خسته دل. /





نويسنده : روشنگر