وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








4/96
بند رباب

 

( بند رباب )

تاری از موی تو را بند ربابش کردم

وین دل سوخته را خانه خرابش کردم

از برم رفتی و بیگانه شدی با من مست

حیف از آن باده گلرنگ که نابش کردم

یک دم از فرط جنون هیچ نیاسودم من

طفل دل را به سراپرده عذابش کردم

با دل من تو چه گفتی دم آخر با او

که چنین بهر تو من پر تب و تابش کردم

خون دل میخورم از دست بد اقبالی خویش

شرح هجران تو را کهنه  کتابش  کردم.





نويسنده : روشنگر