وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1371
محفل گلها

( محفل گلها )

دوش در مهمانی ِ ما عاقلی مدهوش بود

در قیاس ِ عاشقان ، او طفل ِ بازیگوش بود

مطرب ِ شوریده سر، با سازِ خود ، شوری نواخت

هر کسی در گوشه ای با زخمه اش، مدهوش بود

ساقی ِ محفل از این پیمانه های آتشین

آتشی افروخت او، پابند ِ عیش و نوش بود

جُرعه ای از چشمه ی خورشید  نوش ِجان کند

آنکه در مهمانی ِ ما ، مَست ِ جنب و جوش بود

عقل در تفسیرِ نقش ِ خویش در انبان ِ فهم

روزنی می جُست ، زیرا در مقام ِ موش بود

نِشترِ تدبیر را در محفل ِ گلها مبر

خاک بر سر می کند آنجا که او باهوش بود

دانه ی گلها که می رویند در دامان ِ خاک

در برِ این خاک ، چون افتاده ای خاموش بود

کِی رسی بر راز و رمز ِ شور و حال عاشقان

عاقل ِ مَدهوش ، می باید سراپا گوش بود

گوشه ای "روشنگرِ" خاموش دور از قیل و قال

در برِ سیمین بَری ، او دست در آغوش بود





نويسنده : روشنگر