( محفل گلها )
دوش در مهمانی ِ ما عاقلی مدهوش بود
در قیاس ِ عاشقان ، او طفل ِ بازیگوش بود
مطرب ِ شوریده سر، با سازِ خود ، شوری نواخت
هر کسی در گوشه ای با زخمه اش، مدهوش بود
ساقی ِ محفل از این پیمانه های آتشین
آتشی افروخت او، پابند ِ عیش و نوش بود
جُرعه ای از چشمه ی خورشید نوش ِجان کند
آنکه در مهمانی ِ ما ، مَست ِ جنب و جوش بود
عقل در تفسیرِ نقش ِ خویش در انبان ِ فهم
روزنی می جُست ، زیرا در مقام ِ موش بود
نِشترِ تدبیر را در محفل ِ گلها مبر
خاک بر سر می کند آنجا که او باهوش بود
دانه ی گلها که می رویند در دامان ِ خاک
در برِ این خاک ، چون افتاده ای خاموش بود
کِی رسی بر راز و رمز ِ شور و حال عاشقان
عاقل ِ مَدهوش ، می باید سراپا گوش بود
گوشه ای "روشنگرِ" خاموش دور از قیل و قال
در برِ سیمین بَری ، او دست در آغوش بود
نويسنده : روشنگر