( چه حاصل ! )
زمان شد و بگذشت لحظه های وصال
چه کرده ایم و چه حاصل نمود آنهمه سال
هوای بخت ِ خوش ام نیست دیگر اندر سر
تفاوتی نکند ، رو ، به من کند اقبال
چو عندلیب فرو خورده ایم نغمه خویش
به باغ حسن ، بر این شاخسار در همه حال
درون آینه چون نقش خویش بنمودیم
بسی که خاطره ها دیده ایم رو به زوال
دگر مخواه ز اهریمن پر از تشویش
که دستبیز نماید تو را بدین غربال
جوانه ای زده شد بر درخت باغ وجود
چه نا رسیده هوسناک گشته میوه کال.
نويسنده : روشنگر