( عیاری )
از خدا خواهم که یکشب با تو عیاری کنم
از سر مستی در آغوشت کمی زاری کنم
از جفاهایی که کردی با من شوریده دل
با دل پر خون خود با تو وفاداری کنم
نامرادیهای من از شوکتم چیزی نکاست
میگذاری در ره عشق تو سرداری کنم ؟
ناز کم کن نازنین با عاشق بی اعتبار
تا که بتوانم که نازت را خریداری کنم
اعتبار عشق در هشیاری انسان مجو
بعد از این خواهم که با تو ترک هشیاری کنم
گر نمی خواهی مرا ، سهل است بر بالین تو
چون طبیب عشق با جانم پرستاری کنم.
نويسنده : روشنگر