( منظر چشم )
عصر سیلابها و طوفانهاست
گردباد مهیب دورانهاست
خشکسالیست ، آب ، رفته ز جوی
منظر چشم ما بیابانهاست
آسمان خشمگین و ابر سیاه
غرش رعد سای بارانهاست
آنچه بینیم در یمین و یسار
از کمانها رهیده پیکانهاست
آتشی بی مهار میسوزد
چه حریقی به باغ و بستانهاست
جان به لبها رسید از بیداد
چه فغانی درون انسانهاست
مکر و تزویر و حیله و نیرنگ
رونق پر فریب دکانهاست
این گلستان چه زود ویران گشت
یاد آن در حریم گلدانهاست.
نويسنده : روشنگر