وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1382
رویای خوش

(  رویای خوش  )

یک شب به خوابم آمدی با جلوه ی دلدارها

بردی قرار از من تو با آن کار و آن اطوارها

گیسو پریشان کردی و آغوش بُگشودی بیا

دیوانه گشتم آمدم بر پا نمودی کارها

اِیکاش در بیداریم می آمدی تو اینچنین

تا با تو می گفتم ز دل ، بس نکته از اسرارها

افسوس ، رویایم نشد تعبیر در بیداریم

گشتم پریشانحال و رسوا بر سرِ بازارها

اما خیالت با من است و دلخوشم با یاد ِ تو

هستی به باغ ِ خاطراتم همچو اِسپیدارها

"روشنگرِ" شبهای من ، پنهان شدی از دیده ها

شب شد ، بیا ، می بینمت ، من بارها و بارها

                                                           





نويسنده : روشنگر